درباره الیمو
شنبه 22 مرداد 1401
    
بازدید: 1843
    

شنیدن قصه زندگی آدم‌ها را همیشه دوست داشتم. انگار که هر کدام مرا وارد دنیایی از تجربه‌ها می‌کرد و به من اجازه می‌داد که با چشمانی بازتر، گوشه و کنار زندگی‌ام را ببینم. اینکه بنشینم پای حرف‌های بقیه و برایم از خودشان بگویند.

 

الیمو


از آنچه در زندگی‌شان گذشته، خوشی‌ها و غم‌ها، کنجکاوی‌ام سر به فلک کشیده، زیاد سؤال می‌پرسم. به خصوص وقتی پای صحبت پیرزن‌ها و پیرمردها می‌نشینم. همان‌ها که حالا تمام لبخندشان نشان از خاطره‌ای خوش در جوانی دارد. می‌خواهم که از دوران جوانی و مسیری که طی کرده‌اند بگویند. از عاشق شدنشان، رفت‌وآمدهایشان، اتفاقات سادۀ زندگی‌شان مثل غذا خوردن، حرف زدن، خنده‌ها و گریه‌ها، سختی و آسانی‌ها و.... گاهی هم به دلیل زیادی سؤال ها مورد غضب قرار می‌گیرم.

 

درباره الیمو

 

همه ما داستانی داریم که از گذشته تا به امروزِ ما را به هم متصل می‌کند. داستانی پر از ابهام و آرزو که هنوز به دنبال کشف گوشه‌های ناشناخته‌اش هستیم. زندگی گاهی سرعتمان را زیاد می‌کند و جایی هم مانع حرکتمان می‌شود. مهم این است که چطور با مشکلات دست‌وپنجه نرم کنیم و از ظرفیت‌هایمان، همان‌طور که باید استفاده کنیم و روی زندگی خودمان سلطه داشته باشیم.

 درباره الیمو


تمایل به دوست داشتن و دوست داشته شدن، ارتباط، حمایت و حس تعلق تمام آن چیزهای ابهام داری است که در همه ما وجود دارد به طوری که بر اساس آن‌ها قهرمانان خودمان را از میان انسان‌های اطرافمان انتخاب می‌کنیم. اغلب در داستان موفقیت‌های دیگران غرق می‌شویم و به دنبال چیزی می‌گردیم که باعث ریشه دواندن موفقیت در زندگی‌شان شده و آنها را به پیش برده و عدم دسترسی به آن را بهانه‌ای می‌کنیم برای تلاش نکردن و در انتظار موفقیت نشستن. غافل از اینکه زندگی ما بسته به استعاره‌ای است که برای آن ساخته‌ایم و درست همانی می‌شود که روزگارمان را صرف ایجادش کرده‌ایم.
و اما حالا می‌خواهم داستان زندگی خود را بازگو کنم. به قول ویلیام فاکنر اگر داستانی درون تو هست، باید بیرون بیاید.


مادرم خانه دار، فردی آرام و صبور است که به کسی کاری ندارد و می‌توان گفت سرش در کار خودش است؛ چهره من شبیه مادرم است. کسی که مرا به جان پروریده و شیره وجودش میان ذره‌ذره هستی‌ام آمیخته؛ همان که اگر همه دنیا را هم فدایش کنم باز نمی‌توانم جوابگوی محبت‌هایش باشم. عاشقانه در کنارش بزرگ شدم. تمام جوانی‌اش را برای بزرگ شدنم صرف کرد و حالا این حق اوست که شاهد موفقیت‌هایم باشد.

 درباره الیمو


پدرم، تنها مرد زندگی دخترانه و پر از بالا و پایینی که دارم؛ همه هستی‌ام که هویتم را مدیون وجود بی‌وقفه‌اش هستم. گاهی که به بابا نگاه می‌کنم می‌بینم زمان چه زود برایش سپری شده؛ این را از دور چشم‌هایش و موهایی که سفیدی‌شان را به رخ می‌کشند می‌توان فهمید. چه زود روزهایی که متوجهشان نبودم گذشت.
عاشقانه می‌پرستمش. وقتی نگاهش می‌کنم کوهی از صبر و مقاومت را در مردمک سیاه چشمانش می‌بینیم و می‌توانم با افتخار به بودنش تکیه کنم.

 

درباره الیمو

 

عروسی مامان و بابا

 

درباره الیمو

 

یک خواهر بزرگتر دارم به نام الهه که زیبایی‌های شهر با خواهری‌اش معنا پیدا می‌کند؛ دختری مهربان با یک قلب پاک و بزرگ که 2 سال از من بزرگ‌تر است و از بچگی همه جوره هوایم را داشته و دارد. انگار که دنیا فقط یک روز باشد، در لحظه زندگی می‌کند و لذت می‌برد. ما دوخواهر درست مثل قطب‌های مخالف آهنرباییم؛ با هم جاذبه داریم و بدون هم وجودمان غیرممکن است.

 

درباره الیمو


و بالاخره رسیدم به خودم: آبان ماه سال 68 به دنیا آمدم. نامم را مادرم انتخاب کرد. الهام یعنی وحی، مکاشفه، آنچه خداوند در دل کسی می‌اندازد و به اصطلاح می‌گویند به هم الهام شده.

 درباره الیمو

 

درباره الیمو

 

خانه ما همیشه شلوغ بود درست مثل یک بازارچه محلی. وقتی زنگ تعطیلی مدرسه توی گوشم می‌پیچید و خوشحالی در وجودم رخنه می‌کرد، تمام آرزویم این بود که وقتی وارد خانه می‌شوم جز کفش‌های خودمان، کفش‌های رنگارنگ دیگری را پشت در نبینم، نه اینکه از مهمان و رفت و آمد بدم بیاید؛ اما دلم می‌خواست حداقل برای یک روز هم که شده در آن خانه فقط خودمان باشیم و خودمان.

 

درباره الیمو

 

در آن روزها توی انباری برای خودم گوشه‌ای ساخته بودم و وقتی خانه‌مان شلوغ بازارِ رفت‌وآمدها می‌شد، باروبندیلم را که چیزی بیشتر از چند تا کاغذ و کتاب و مجله نبود، برمی‌داشتم و می‌رفتم در آن محل امن و دنج که پناه تنهایی‌ام شده بود و برای خودم زندگی می‌کردم. حالا که فکر می‌کنم می‌بینم جرقه خیلی از کارهایی که می‌خواستم انجام بدهم در همان دوران کودکی و نوجوانی زده شد که برای خودش آن روزها فوق‌العاده به حساب می‌آمد و تمام اینها درهمان کنج تنهایی رقم خورد.

 

درباره الیمو

 

حالا بیشتر از پیش به آن موضوع فکر می‌کنم و نمی‌دانم کسی مثل من این روزها برای رسیدن به تنهایی تلاش می‌کند یا نه! شاید تنهایی را باید تعریف کنم. بگذارید از پاسکال کمک بگیرم، تمام رنج‌های انسان از اینجا ناشی می‌شود که قادر نیست در اتاقی آرام به تنهایی بنشیند.

 

درباره الیمو


زمانی که می‌خواستم انتخاب رشته کنم همه می‌گفتند بازار کار را در نظر بگیر. بعد از آن که دیدم بازار همه رشته‌ها تقریباً به هم نزدیک شد گفتند علاقه‌ات را دنبال کن که دیگر برای من دیر شده بود (حداقل از منظر خودم). مدرسه رفتم و رشته ریاضی فیزیک خواندم؛ اما عشق به هتل در دلم ریشه دوانده بود. آنقدر که دانشگاه و آی تی هم نتوانست آن را در وجودم بخشکاند.


یک آرزوی دیرینه که گرد و غبار فراموشی روی آن نشسته بود و آن‌قدر سمج و مصر سر جای خود ماند تا یک روز که فکرش را هم نمی‌کردم بلند شد، خودش را تکاند و تمام‌قد میان زندگی‌ام ایستاد. رؤیایی که آن را پس می‌زدم و همیشه در حاشیه بود، حالا روز و شب مرا ساخته؛ طوری که برای رسیدن به رؤیای خودم بی‌تابی امانم را بریده. اینجا می‌خواهم بگویم نگذاریم رؤیاهایمان در پسله ذهن بمانند و میان هزارتوی آن راهی برای عرض‌اندام پیدا نکنند، جدی گرفتن رؤیاها قدرتشان را چند برابر می‌کند و به آنها مجال ظهور می‌دهد که اگر به آنها پر و بال بدهیم شاید دیگر رؤیایی ناتمام باقی نماند.

آی تی را به اصرار حسین پسرخاله‌ام انتخاب کردم. حسین حکم برادرم را دارد. همیشه مثل حامی کنارم بوده و هست. یادم هست همیشه به شوخی می‌گفت همه دخترهای فامیل یک طرف، الهام هم همان طرف (بجای اینکه بگوید الهام یک طرف دیگر)

 

درباره الیمو

 

هر زمان که مسئله‌ای برایم پیش بیاید با حسین مشورت می‌کنم و می‌گذارم تجربه‌اش، نگاه موشکافانه‌ای شود به راهی که در آن گام نهاده‌ام.

 

درباره الیمو

 

از بحث اصلی دور نشوم؛ به رشته‌ام هیچ علاقه‌ای نداشتم و نمی‌دانم چرا انتخابش کردم! می‌گفتند بازار کارش فوق العاده است. من هم بدون هیچ تحقیقی راجع به هتلداری که عشقش با وجودم آمیخته بود، آی تی را انتخاب کردم.
یادم است زمانی که خیلی کوچک بودم در حال ساخت هتل چمران بودند. یک شب که از جلوی هتل رد می‌شدم به یکی از کارگرانش گفتم: آقا! من چطور می‌توانم اینجا استخدام شوم؟ او هم خندید و گفت عزیزم بهتر است بروی پیش مدیر، من که کاره‌ای نیستم. آخر آن وقت‌ها فکر می‌کردم باید پارتی داشته باشی! بزرگ‌تر که شدم گاهی وقت‌ها به خیابان رودکی می‌رفتم؛ خیابانی پر از هتل، که هرکدام به نحوی خودنمایی می‌کردند و قدم می‌زدم و با عشق هتل‌ها را تماشا می‌کردم.


آن زمان سنم کم بود و مرا به‌عنوان نیروی کار نمی‌پذیرفتند. بعد از فارغ‌التحصیلی‌ام دوره‌های هتلداری را در آموزشگاه گردشگران سرو شیراز گذراندم. شاید بهترین روزهای زندگی‌ام، روزهای آموزش در کنار اساتیدی بود که تا پاسی از شب و تاریک شدن هوا به مشورت و ارائه راهکار به بنده می‌گذراندند. سمج‌ترین فرد کلاس بودم. ساعت‌ها با استادم در مورد هتل و هتلداری صحبت می‌کردیم، جوری که به من می‌گفت محمدی تو سر جهیزیه ام هستی؛ آن روز را می‌بینم که هفتاد ساله می‌شوی و با عصا از این پله‌ها بالا می‌آیی و از من در مورد هتل مشورت می‌گیری. دانشجوی برتر کلاس شدم؛ برای کارآموزی به هتل الیزه واقع در کوی پزشکان معالی آباد معرفی شدم.

 

درباره الیمو


به جرأت می‌توانم بگویم یکی از بهترین و در عین حال بدترین روزهای زندگی‌ام در الیزه گذشت. کارم نظارت بر کار خانه‌دارها، تقسیم کار بینشان و حفظ تمیزی و در عین حال زیبایی هتل بود. عاشقانه کارم را دوست داشتم؛ با عشق اتاق‌ها را چک می‌کردم، جوری که به ذره بین هتل معروف شده بودم و کوچک‌ترین چیزی از نظرم پنهان نمی‌ماند و بابت همین هم تقدیر نامه‌ای تقدیمم کردند به‌عنوان سرپرست نمونه!
باورتان نمی‌شود عاشق بوی صابون بودم، می‌رفتم سرویس را بو می‌کردم و مست می‌شدم. یک وقت‌هایی همکارم مرا در سرویس پیدا می‌کرد و به این علاقه‌ام می‌خندید؛ یادش به خیر.
حدود 1 سال آنجا کار کردم و بنا به دلایلی با هتل ادامه ندادم.

بعد از آن یک روز اتفاقی یک آگهی در روزنامه دیدم .(جهت کار در دفتر جهانگردی گشت تور)، رزومه‌ام را ایمیل کردم؛ دو روز بعد تماس گرفتند و وقت مصاحبه دادند و البته که قبول شدم.

 

درباره الیمو
گشت تور در سال 1989 (سالی که من متولد شدم) تأسیس شد که از سوی سازمان گردشگری و ایران سازمان‌دهی شده و عضو کمیته تورهای ورودی ایران است. به‌طور قطع می‌توانم بگویم در بخش تورهای ورودی یکی از بهترین‌های ایران است.


و اما چه شد که به هتل‌های بوتیک علاقمند شدم؟
همه چیز از درب شازده شروع شد.

 

درباره الیمو

 

چه روز کسل‌کننده‌ای بود. در حالی که نگاهم به مانیتور روی میزم بود و منتظر تأییدیه ویزای مسافرانم بودم تلفن زنگ خورد. یک آقای عصبانی که نمی‌فهمیدم چی می‌گفت، با کراهتی خاص دادوبیداد می‌کرد. از لهجه‌اش فهمیدم آلمانی زبان است. من هم گوشی را به همکار آلمانی زبانم دادم.

 

درباره الیمو 

این قضیه مربوط به 4 سال گذشته است. زمانی که درب شازده تازه درهایش را به روی مسافران باز کرده بود و از همان اول در دل‌ها نفوذ کرد و توانست 3 سال متوالی رتبه برتر تریپ ادوایزر را از آن خودش کند.
سر همین قضیه شد که به دنبال ماهیت بوتیک هتل‌ها رفتم و روزبه‌روز عاشق‌تر از قبل شدم. در واقع این درب شازده بود که نگاه سنتی من به هتل‌داری را عوض کرد و باعث شد چشمم هتل‌های بوتیک، سبک زندگی و هتل‌های طراحی را ببیند.
و همین خاطره تلخ تلفن شد که خاطره خوشی از یافتن این خانه زیبا برایم رقم بزنند.

 

الیمو


خانم انوشه انصاری معتقد است رؤیایی که با اشتیاق دنبال شود قابلیت تحقق پیدا کردن دارد و در جایی در رابطه با رؤیایش می‌گوید: این رؤیای من بود؛ اگرچه روزی جسورانه و خیالی به نظر می‌رسید، ولی امروز به واقعیت پیوسته است.

 

درباره الیمو

 

نوشتن داستان زندگی‌ام حاصل مرور هزار کلمه‌های روزانه است و دغدغه‌هایی که مدام و خط به خط تکرار شده. تلاش برای درک صحیح از شخصیت خودم مثل نقاط قوت و ضعف، افکار، احساسات و انگیزه‌ها؛ به گمانم نتیجه این تمرکز روی ابعاد مختلف شخصیتی درک بهتر دیگران و به تبع آن نگرش و بازخورد آنهاست. هر چه بیشتر پیش می‌روم با زوایای پنهانی از وجود خودم بیشتر آشنا می‌شوم که تابه‌حال آنها را ندیده بودم و این نکته مثبتی است برای بهبود فردی که به مرور بتوانم نقاط تاریک و زمخت درونی‌ام را صیقل بدهم و شفافشان کنم. خودآگاهی هیچ‌وقت به‌طور کامل اتفاق نمی‌افتد و با گذشت زمان لایه‌های درونی ما آن‌قدر جابه‌جا می‌شوند که مجبوریم با تغییر شرایط و سنجیدن واکنشمان نسبت به رخدادهای تازه دوباره با خودِ جدیدمان روبرو شده و همگام با دگرگونی‌ها به واکاوی خودمان بپردازیم. هرچه بیشتر برای خودآگاهی و توسعه آن وقت بگذارم می‌توانم تغییرات بهتری را در احساسات، اعتقادات، افکار و هر چه که نیاز به تجدیدنظر دارد ایجاد کنم و به تبع آن فرصت‌های جدیدی را در زندگی خودم به وجود بیاورم.

 

الیمو
چیزی که در این روند ممکن است برای من عیان شود تصویری است که از خودم دارم. چقدر برای خودم ارزش قائلم؟ ایده آل‌های من چیست؟ جایگاه اجتماعی من به چه صورت است؟ هرچند ممکن است تصویری که در ذهن من نقش می‌بندد تحت تأثیر اطرافیان به خصوص خانواده باشد اما باید تلاش کنم به یک طرح منحصربه‌فرد و واقعی برسم؛ یعنی رفتار فعلی من در مقابل ارزش‌هایم قرار بگیرد. گاهی وقتی رفتار خودم را به خصوص در روابطم حلاجی می‌کنم متوجه می‌شوم در بعضی موارد ذهنیتی که دیگران درباره من ایجاد کرده‌اند با چیزی که به آن رسیده‌ام خیلی متفاوت است. دیدگاهی که نسبت به خودم دارم به وضوح روی رفتار و تصمیم‌گیری من تأثیر می‌گذارد.

 درباره الیمو


وقتی روی نقطه‌های مختلف شخصیت خودم دست می‌گذارم و متمرکز می‌شوم، مثل خشم، هیجان، دلخوری، عصبانیت و هر چیزی که می‌تواند مرا تا مدتی بیازارد، به عوامل درونی و بیرونی آن پی می‌برم. جالب است که به محض اینکه در نگرش من تغییری ایجاد می‌شود در رفتارم نیز خودش را نشان می‌دهد. اکنون بهتر نقاط ضعف و قوت خودم را می‌شناسم. باید یاد بگیرم با کمرنگ و پررنگ کردنشان درک بیشتری از دیگران داشته باشم و در مواجهه با مشکلات تصمیمات مناسب‌تری بگیرم. اکنون داستان زندگی خودم را می‌دانم که هویتم را به نوعی شکل داده است.

 

درباره الیمو

 

تجربیات من از گردشگری و هتلداری

آدرس اینستگرم الیمو


  نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
shirane رهگذر 9/6/1401
روایتی جذاب و دلنشین بود خانم محمدی بزرگوار... با شناختی که از پشت کار و نبوغ و جسارت سرکارعالی دارم قطعا به زودی در زمره صاحب نظران این عرصه خواهید بود و آینده ای درخشان در انتظارتان. با آرزوی بهترین ها
 Manager        23/6/1401
درود بر شما دوست عزیز سپاسگزارم از وقتی که برای خواندن سرگذشتم قرار دادید و ممنون از انرژی خوبتون
shirane محسن واقفی     mohsenvaghefi912@yahoo.com 29/6/1401
از خواندن تجربیات زیسته ای که تا کنون داشته اید لذت و استفاده بردم و اطمینان خاطر دارم که به آنچه که مُراد دِلتان هست خواهید رسید چراکه لازمه ی آن خودشناسی است که شما به نقاط ضعف و قوت خود واقف هستید ...
 Manager        6/7/1401
درودبر آقای واقفی عزیز... سپاس از پیام پر مهر و با ارزشتون
shirane رجـــبی     29/4/1402
درود بر شما، قصه شما جزو رئال ترین هایی بود که خوندم، سرشار از دریای مهربانی، محبت، تلاش، علاقه، خانواده دوستی، انگیزه و موفقیت،براتون اهداف بزرگ و زودرس آرزومندم و الهی که خداوند سایه خانواده محترم را پایدار و جاوید نگه دارد با عزت و بالذت در کنار یکدیگر باشید، شما به بزرگترین اهدافتان رسیدید که از عقیده من درک الطاف خانواده و خدای روی زمین مادر است، بهتون تبریک میگم و مطمئن هستم در آینده ای نه چندان دور درخشش های بیشتری رو در صنعت کاری تان خواهید داشت که مایه مباهات و افتخار و سربلندی هر چه بیشتر هست.. پیروز و سرافراز باشید. 🙏
 Manager        31/4/1402
درود و سپاس از شما که وقت گذاشتید و سرگذشت زندگیم رو مطالعه کردید. شما همیشه به بنده محبت داشتید؛ نه تنها شما بلکه مرحوم پدر و مادر شما که دردانه صدام میکردن... روحشون شاد... به امید اون روز که بتونم کارآفرینی کنم و موثرتر واقع بشم در جامعه هتلداری. مهرتان را سپاس
shirane مریم 29/7/1402
درود چقدر نوشته هاتون رسا و دلنشین بود. بهترین ها براتون آرزومندم.
 Manager        12/8/1402
ممنونتم مریم جان منم برای شما بهترین های دلت رو آرزومندم