خوب یادم است با چه ذوقی از آژانس برگشتم به خانه تا با مدیریت هتل تماس بگیرم. خودم را معرفی کردم و گویا آژانس مان هم خیلی خوب می شناختند و کلی توریست هم فرستاده بودیم. با همکاران بخش هتل هم خوب تا کردند! خلاصه که تماس خوبی برقرار شد و قرارمان را برای آخر هفته بعدش گذاشتیم. روزشماری می کردم تا برسد روزی که به سمت اصفهان حرکت کنم. تا بالاخره روز موعود فرا رسید و راهی اصفهان شدم. توجه داشته باشید که فقط و فقط به قصد بازدید از این بوتیک هتل رفتم! بعد از یکی دو ساعتی که استراحت کردم به سمت هتل روانه شدم. به سراغ پذیرشگر رفتم. خانم جوان و خوشرویی بودند. سوغاتی شیراز را بهشان دادم و گفتم من الهام محمدی ام. با آقای مدیر قرار ملاقات داشتم و بعد هم بازدید از مجموعه! اما ظاهرا تشریف نداشتند. خانم پذیرشگر هم آقایی را سرچ کرد که مرا به حیاط و اتاق ها راهنمایی کند. روز شلوغی بود. هوا گرم و فضای حیاط هم پر از میهمانان جورواجوری که برای کافه و رستوران آمده بودند! آقایی که مرا راهنمایی می کرد خیلی عجله داشت. آخر می دانید! روز شلوغی بود! من هم نباید زیاد پاپیچش می شدم.
یکی از اتاق ها را نشانم داد. همانی که رنگ رانر و پرده هایش آبی است! تند تند عکس هایم را گرفتم و رفتیم به سراغ اتاق بعدی! نخیر سخت در اشتباهید اگر فکر کنید اتاق دیگری در کار بود! میهمان داشت. برای همین رفتیم به سراغ شاه نشین، حمام و اتاق پشتی شاه نشین.
همینطور که محو فضای شاه نشین شده بودم سرم را برگرداندم و دنبال آقا می گشتم. رفته بود! آخر می دانید! خیلی عجله داشت!
از آن فضا چند عکس گرفتم! و از شدت درد پا دلم می خواست فریاد بکشم! آخر کفش هایم پاشنه بلند بود.
دوباره نزد پذیرشگر جوان رفتم و سراغ مدیریت را گرفتم. اما خبری نبود که نبود! خانم من این همه راه از شیراز برای دیدن ایشان آمدم، آنوقت شما می گویید نیستند! راست می گویید شما که تقصیری ندارید... بگذریم... از این بدقولی ها زیاد دیدم!
از همان راهی که آمده بودم، برگشتم. دقایقی هم روی صندلی های سنگی جلوی هتل نشستم و به عابرین خیره شدم. ساعت حدودای 8:30 شب بود که به دیار خودم شیراز برگشتم.
و این شد قصه بوتیک هتلی در اصفهان که هیچوقت معرفی نشد!
یک سال بعد از این اتفاق روابط عمومی هتل تماس گرفت و بابت این اتفاق عذرخواهی کرد! بوتیک هتل های اصفهان یادداشت و مقالات مرتبط آدرس اینستگرم الیمو آدرس لینکداین
|